سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

یه پسر آسمونی

سپهر جون و مدرسه ی تیز هوشان

کلاس چهارم دبستان یکی از پر کارترین سال های تحصیل تو دوره ی دبستانت بود. خانم عطری معلم تو و دوست خوب من واقعا سنگ تموم براتون گذاشت.مدام حل مسأله و فعالیت و آزمایش های مختلف علوم.خدا خیرشون بده. کلاس پنجم سال سرنوشت ساز بود.سال رقابت شدید و نفس گیر.طفلی پسرکم چقدر در تکاپو بودی. مرحله ی اول آزمون تیزهوشان رو که دادی تا اعلام نتایج مردم و زنده شدم از مدرسه ی شما خیلی ها قبول شدن. تا مرحله ی دوم دوباره کلاس و دوباره خوندن.اما یهو اعلام کردن آزمون مرحله ی دوم تشریحیه و اونجا بود که انگار تمام زحماتت بر باد رفت.اخه یکی نیست به این مسولین بگه چرا با روحیه ی بچه ها بازی میکنین. روز آزمون از اضطراب داشتم می مردم.هنوز تو از سرجلسه نیومده ...
30 خرداد 1391

وابستگی عجیب!

گل پسرم!وقتی خیلی کوچیک بودی یه عادت بامزه داشتی موقع خواب یا برای انرژی گرفتن انگشت شستتو میکردی دهنتو گوشه ی تیز متکاتو مدام با انگشتت تکون میدادی و با این حرکات آروم میگرفتی. خاله جونا وقتی می خواستن باهات شوخی کنن از راه دور گوشه ی یه روسری رو برات تکون میدادن اونوقت قیافت دیدنی بود.چشمات درست مثل معتادا خمار میشد و انگشتت میرفت دهنت و دیگه شلوغ نمی کردی .یه گوشه میشستی و انرژِی میگرفتی. نمی دونم چه عادتی بود که داشتی .بزرگترا میگفتن شاید بخاطر اینه که کم شیر مادر خوردی و غریزه ی مکیدنت کامل نشده .اما اینطوری نبود چون صدفی که دوسال کامل شیر خورده هم مثل شماست و انگشت می خوره. هر چی بود که وقتی می خواستی یری پیش دبستانی بهت گفتم اگه...
31 ارديبهشت 1391

یاد باد آن روزگاران

همیشه اولین روز مهر دغدغه داشتیم.من دنبال سبد گل و بابایی در تلاش تا به قول خودش منو از این تکلفات نجات بده.اما همیشه پیروز من و پسرم. اول مهرها روز دلگیر و در عین حال لذت بخشی بودن.دلگیر به خاطر جدایی از گل پسر و نگران از اینکه معلمت چه طور خواهد بود .دوستات چطور. وشاد و لذت بخش به خاطر بزرگ شدن پسرم. همیشه بابایی طفلی ما رو میرسوند مدرسه و یه ساعتی از اداره مرخصی میگرفت و ما رو همراهی میکرد .و زحمت عکس و فیلمتو میکشید .اما وقتی میدید من دست بردار نیستم و به این زودی ها مدرسه رو ترک نمی کنم میرفت. من میموندمو هیاهوی تو دوستات. اینم یکی از اولین روزهای مهره.آماده و مهیا از زیر آیینه و قرآن ردت کردم و منتظر برای رفتن . از ای...
23 فروردين 1391

گل پسرم تولدت مبارک.

پسر گلم تا سن ٦ سالگیت جشن تولدات یه مهمونی خودمونی بود که خاله جونا و پدر جونو آنا جون بودن.خوش میگذشت. به مناسبت ورودت به کلاس اول و جشن ٦سالگیت یه تولد بزرگ ترتیب دادیمو همه ی فامیلو دعوت کردیم.(عکساشو باید جمع و جور کنم تا برات بذارم) چون من تو اون مهمونی خیلی جوش زدم و...........باباجون گفت دیگه نمی خواد این مدلی جشن بگیری .مهمترین دلیلشم این بود که چون ما مشهد نبودیم مهمونی رو خونه ی آنا جون گرفتیمو حسابی همه رو انداختیم تو زحمت. خلاصه از اون سال به بعد خونه ی خودمون واست جشن میگرفتیم با گروه دوستان و همکلاسیهات و دوستان خودم.اونم عالمی داشت. این کیک خوشگل مربوط میشه به تولد ٩ سالگیت.بعد از این تولد ازم خواستی تا جشن تولدات فقط د...
8 بهمن 1390

پسر شیطون من!

یادش بخیر.اینجای قشنگ نزدیک اردوگاه باغرود نیشابوره.یکی از جاهایی که وقتی میخواستیم یه دوری بزنیم و هوای تازه کنیم میرفتیم. اینجا شیطونیت گل کرده بود می خواستی از درخت بری بالا!!!!!!!!!!! همین جا 5شنبه ی گذشته کانون زلزله بود. اینجا هم کوه های اطراف باغروده.یه روز سرد با یه آفتاب خوب تصمیم گرفتیم بریم تا بادبادکی که با بابایی ساخته بودینو هوا کنی. ببین چه ژستی گرفتی!!!!! خیلی خوش گذشت.چایی هم برده بودیم که تو اون هوا می چسبید.   ...
3 بهمن 1390

یه تلنگر خدا!!

امروز بعد از مدتها یه خواب نیمروزی داشتیم ،خوابی که بیداریه دلهره آوری داشت. ساعت ٤و ده دقیقه بود که یهو با یه صدای وحشتناکی چشمامو باز کردم.اول فکر کردم برای ساختمون بغلی که دارن میسازنش لودر آوردن ،اما دیدم نه تکونها خیلی وحشتناکتر شد طوریکه در کشویی کمد لباس شروع کرد به باز و بسته شدن . صداش خیلی ترسناک بود. همون موقع صدف بیدار شد.سعی کردم آروم برم طرفشو بغلش کنم چون میدونستم اگه یخورده شتابزده این کارو انجام بدم میترسه و گریه میکنه. از اتاق اومدم بیرون.سپهرم رو تختش بود .چشماشو باز کرده بودو هاج و واج نگاه میکرد.فقط تونستم بهش بفهمونم پاشو سریع. از بیرون صدای صحبت بلند می اومد.فکر کردم نه پس حتما ساختمون نیمه کاره فرو ر...
30 دی 1390

عکس های خاطره انگیز

پسر کوچولوی من قربونت بشم !قربون اون دندونای خوشگلت بشم. وقتی به این عکسا نگاه میکنم اصلا باورم نمیشه که چقدر تغییر کردی و بزرگ شدی.چه روزگاری بود. راستی گل پسری تو این عکس خیلی شبیه خواهری هستی میدونستی؟!!!!!!!!! اینجا واسه ی خودت آقا شدی .مهد میرفتی. اینجا فرودگاه جزیره ی کیشه.تابستون بود بابایی منو سورپرایز کرد.بعد از آخرین امتحان که اومدم خونه بلیطا رو بهم نشون داد.خیلی خوشحال شدم. موقع جشنواره بود.برای استقبال از مسافرین علاوه بر گروه های موسیقی که اجرا میکردن.افرادی هم با لباس های عروسکی از بچه ها استقبال میکردن.جالب بود. به زور ازت خواستیم تا باهاشون عکس بگیری .کاملا مشخص بود که ترسیدی.هنوزم وقتی این عکسارو م...
18 دی 1390

پسرم کلاس اولی شد.

پیش دبستانی رو با اون مشکلات اولش با موفقیت تموم کردی. حالا دیگه مدیر متوجه ی هوش و استعدادت شده بود و اجازه نمیداد از مدرسش بری........منم خوب بدم نمی اومد......همونجا ثبت نامت کردیم." دبستان ره آورد" اسم خانم معلمت " سرکار خانم هلالی " بود.........روز  جشن شکوفه ها یه سبد گل خوشگل برات خریدمو با هم راه افتادیم طرف مدرسه.........چه روزای خوبی بود............پسرم تو فرم مدرسه با اون کیف و کفشی که خاله نوشین جون برات خریده بودن چه خوشتیپ شده بودی......... مدرسه رو تزئین کرده بودنو  یه نفرم با لباس خرگوش به بچه ها خوش آمد میگفت...........شیرینی میدادن.........عکاسم اومده بود تا از بچه ها عکس بندازه............. بعد از سخ...
27 آذر 1390

یرنامه ی سلامت باشید

امروز خیلی اتفاقی شبکه ی 3 رو روشن کردم دیدم برنامه ی پزشکی شروع شد.........می خواستم شبکه رو عوض کنم یهو دیدم موضوع برنامه تغذیه در دوره ی نوجوانیه..........شمام که بد غذا ..............همین باعث شد که سریع گوشیمو بردارمو پیام بدم.............بعدشم همونطور که tvروشن بود رفتم سراغ جارو برقی............. بعد از چند دقیقه دیدم از پیام من خبری نشد با خودم گفتم حیف سوال به این خوبی مطرح کردم اما جواب نداد..............تو اینم شانس ندارم................ یهو گوشیم زنگ خورد................گفتم کی به گوشیم زنگ زده.............شماره ناشناس بود.............گفتم حتما اشتباس..............با بی میلی جواب دادم..............یه خانم از اونوره خط با عجله...
21 آذر 1390