سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

یه پسر آسمونی

بالاخره ما هم تعطیل شدیم!

یک هفته است که به خاطر سرمای زیاد مقطع ابتدایی تعطیله.هر شب که تلویزیون اعلام میکنه ابتدایی تعطیل تو حسابی کلافه میشی که :آخه یعنی چی مگه شما سردتونه و ما نه.تازه شما که سرویس دارین اما ما نداریم!!!! آخه پسرجان یکی نیست بهت بگه پسر خوب من این وسط چه کاره بیدم.من سر پیازم یا ته پیاز که تو از تعطیلی ما آتیش می گیری.  تا بالاخره دیشب رئیس آموزش و پرورش صدای دادو فریادت رو شنید و تعطیلی تمام مقاطع رو اعلام کرد.خیلی خیلی خوشحال شدی.انشاالله همیشه خوشحال باشی. صبح بعد از یک خواب تقریبأ طولانی بعد از خوردن صبحانه به پیشنهاد بابا رفتیم سمت طرقبه و شاندیز و یه هوایی خوردیم.یکی دوتا عکس هنری هم گرفتیم . البته این عکس مربوط به هفته پیش...
16 بهمن 1392

روزهای فارغ از امتحان

پسرکم !تا هفته ی گذشته  خیلی درگیر امتحانا بودی. واقعأ تلاش کردی و این بار خیلی جدی با کتاب ها دست و پنجه نرم کردی و امروز کارنامه به دست اومدی خونه.البته متأسفانه  به خاطر نفرتت از معلم هندسه معدلت به 19 نرسید اما باز هم خیلی خوب بود اصل تلاشت بود که خیلی خوب بود. پسر مهربونم تا رسیدن به در بزرگ دانشگاه فاصله ی زیادی نداری امیدوارم هر آنچه که بهترینه همون برات پیش بیاد آمین. عجب عکس هنری بود خودم دیدم تعجب کردم.( راستی سپهر جان اون آقای پر از پشم و پیل در کنارت چه کار میکنه ؟!!!) ...
15 بهمن 1392

پسرک عاشق عکس!!!

پسرم ! از همون زمانی که خودت رو شناختی و هنوز راه رفتن رو یاد نگرفته بودی علاقه مندی خودت رو نشون داده بودی.تو عشق عجیبی به فوتبال و تیم آبی داری.بیخود نیست که اسمت رو سپهر گذاشتیم. از هر فرصتی برای عکس گرفتن و ژست های مختلف با بازیکن های مورد علاقه ات استفاده می کنی جدیدأ صدف هم خودش رو قاطی ژست هات کرده.  این دیوار شلوغ و پلوغ  دلیلی بر حرف های منه. این خوش تیپ ها هم فکر کنم بعد از بازی دربی بود که با پیشنهاد سپهر خان این عکس هنری رو گرفتن.(عکاسش هم خود گوشیه رو اتومات گذاشتن.من حوصله ی این شلوغ بازی های شما رو ندارم.)   این هم عکسی کاملا متفاوت با قبلی سپهر جان در چهره ای کاملا معصوم و آروم. ( بمیرم برات م...
15 بهمن 1392

سفری کوتاه

یک سفر کوتاه به شمال داشتیم که خاله جون و عمو جواد هم ما رو همراهی کردن خیلی خوش گذشت. . . . . داداش مهربون که همیشه خواهر کوچولوی کمی بداخلاقش رو یاری میکنه. ...
11 مرداد 1392

یک هدیه کوچیک

پسرک فوتبالی من، امروز وقتی تو قالبای جدید می گشتم و چشمم به این قالب افتاد فکر کردم فقط برای تو ساخته شده و سریع دست به کار شدم امیدوارم خوشت بیاد. . مردان رشید و مهربان من . پسرکم همیشه غمخوار من. ...
11 مرداد 1392

یک حرف درگوشی

چند روز پیش وقتی تو ماشین بابابایی تنها بودیم بهش گفتم به این فکر کردی که چقدر سپهر از ما دور شده دیگه تو خونه خیلی کم با هم هستیم .وقتی از مدرسه میاد اونقدر خسته اس که به زور ناهار خورده نخورده میره می خوابه .وقتی اون خوابه ما از خونه میریم بیرون دنبال کارامون و قتی هم بر میگردیم شاید فقط یک ساعتی کنار هم باشیم و باز سپهر می خوابه و اصلا نمی بینیمش. بابایی گفت دیگه کم کم باید به این وضعیت عادت کنی.چند سال دیگه نوبت سربازی و بعد هم دانشگاهه و بعد هم کلا خونه زندگیش از ما جدا میشه. یهو بدجور دلم گرفت.صورتمو کردم سمت پنجره تا بابا متوجه ریختن اشکام نشه. چرخۀ زندگی دقیقا یک مسیر رو برای همه طی میکنه و تا زمانی خودت مسافر این مسیر نشی متوج...
23 بهمن 1391

بدون عنوان

پسرک عشق فیگور من!! تو هر شرایطی که باشیم و تو هوس کنی یه عکس هنری از خودت داشته باشی دیگه برات فرقی نمی کنه که الان زمان مناسبی هست یانه. این عکس رو هم (البته دست کم 10 تا عکس گرفتم تا بالاخره به این یکی رضایت دادی )درست در اوج چیدمان اولیه خونه ازم خواستی تا بگیرم. درست موقعی که یک دنیا کار روی سرم ریخته بود. ...
23 بهمن 1391

بوی ماه مهر

از زمانی که دانشگاهم تموم شده ،وقتی اول مهر میرسه حسابی دلم میگیره. میدونی مادر کلا ما آدما خیلی عجیب غریبیم.تا وقتی تو زمان حال هستیم ازش بهره ی آنچنانی نمی بریم و همش میگیم کی بشه که این شرایط بگذره اما به محض اینکه اون زمان میگذره و به گذشته تبدیل میشه حسرتشو می خوریم و مدام میگیم اگه میشد برگردم به اون موقع .............یا یادش بخیر چه روزگاری بود...................... اما خودمونیم دوست داشتم برمی گشتم به زمان تحصیل .بی خبر از همه ی دنیا و غصه هاش فقط مشکل بزرگ گرفتن نمره ی 20 بود و بس. اینا رو گفتم تا بدونی پسرکم !قدر این شرایطت رو بدون.از لحظاتت بهترین استفاده رو ببر.و در عین لذت بردن اما مثل همیشه سخت کوش و پرتلاش باش.تا آینده ی...
1 مهر 1391

پسرم تولدت مبارک

همیشه نزدیک شهریور که می رسه سرم پر میشه از فکرهای مختلف که چطور برای تولدت جشنی بگیرم که راضی و خوشحال باشی. چند سال پیش که کوچکتر بودی با خاله جونا رفتیم کوهستان پارک و یه دل سیر از وسایل استفاده کردینو بعد هم شام بیرون خوردیم.خیلی به همگی خوش گذشت. تا زمانی که کوچیک بودی از جشن تولد هایی که دوستانمون بودن خوشحال میشدی اما کم کم که بزرگ شدی فقط جمع دوستای خودت برات لذت بخش شدن.یکی دوسال هم این مدلی برای تولد گرفتیم. اما امسال خیلی متفاوت بود.امسال پسرم به سن تکلیف میرسید.دوست داشتم این اتفاق مهم رو حسابی جشن بگیرم و همه ی فامیل و دوستان رو دعوت کنم. اما متاسفانه بابایی بنا به دلایلی راضی نشد.خودت هم زیاد مایل نبودی و تموم نقشه های ...
21 شهريور 1391