سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

یه پسر آسمونی

مدل خوابیدن گل پسرم

پسر مامان !قبلا برات نوشته بودم که برای خوابوندنت مجبور شدیم از عمه جون بانوژ یا گهواره بگیریم اینم عکسش. کیف کن ببین چقدر پیشرفته بودی. به گهواره ای که آنا جون واست خریده بودن رضایت ندادی چون کم تکون میخورد.اینو واست راه انداختیم. نتیجش خراب شدن در کمد دیواری خونه ی آنا جون بود که لولاشو خراب کردیم. ...
3 آبان 1390

تنهایی های منو پسرم

سپهر جونم!چند ماهه اولی که بابایی کارشو دوباره شروع کرد باید شیفت میگذروند .یعنی یه روز صبح میرفت تا ساعت٢ یه روز ٢میرفت تا ٧ شب یه روزم ٧ شب میرفت تا ٧ صبح. شیفت عصر و شب خیلی بد بود. منو تو توی خونه تنها بودیم.زمستونم که از ساعت ٥/٤ هوا تاریک میشد. حالا همهی اینا به کنار خوابوندنت خیلی سخت بود.جون عادت داشتی تو چادر بخوابی مجبور بودم یه طرف چادرو میبستم به تخت و یه طرف دیگشو خودم میگرفتم .تکونت میدادم تا بخوابی. بعضی روزها که بابایی شیفت بعدازظهر بود یه ساعت قبل از اومدنش تو رو آماده میکردم لباس تنت میکردمو میذاشتمت تو کالسکتو با هم میرفتیم نزدیک اداره ی بابا .رو صندلی های دور میدون میشستیم تا بابایی بیاد. گاهی هم با هم میرفتیم پ...
30 مهر 1390

بالاخره موفق شدم

گل پسرم!از وقتی شروع به نوشتن وبلاگت کردم هر چقدر تلاش میکردم تا عکساتو با اسکن کردن بیارم تو وبلاگت نمیتونستم.تا بالاخره دیشب باباجون زرنگ و مهربون موفق شد و من امروز اولین عکساتو میذارم. شاید خیلی عکسات با کیفیت نباشن اما یادگاری های خیلی خوبی هستن. پدر جون با تک نوش چه عشقی میکرد.حسابی کیف میکردین. البته الانم همینطوره با این تفاوت که گل پسری دیگه بزرگ شده.دوستاشتناش یخورده تغییر کرده. اینجا پسر مامان تقریبا 5-6 ماهه بودی .صبح ها که آفتاب میتابید تو خونه لباساتو در میاوردم تا یخورده ویتامین Dبگیری. چه کیفی میکردیم باهم .یادته مامانی؟! عجب روروکی داشتی !چقدر ازش استفاده کردی. هرجا میرفتم با خودم میبردم.حتی مثل این ع...
25 مهر 1390

پسری با کمربند زردچوبه ایی!!!

پرستار که فرشته کوچولوی مامانو آورد تا ببینیمش  یه لباس زرد پوشونده بودت.(تو بیمارستان بنت الهدی به دخترا لباس صورتی میدادن و به پسرا زرد) پدر جون تا دیدن گفتن پسرم کمر بند زردچوبه ای داره. هر کسی که میومد دیدنت همینو میگفتن. سپهر جونم پدر جون خیلی دوست دارن .خیلی هم بهت محبت کردنو میکنن.دوست دارم بهشون احترام بذاری و هر کاری تونستی براشون انجام بدی. ...
25 مهر 1390

یه اتفاق خنده دار!

گل پسر مامان!چند روزی بود که موهای خوشگلت بلند شده بود.هی امروز و فردا میکردیم تا ببریمت آرایشگاه. یه روز تصمیم گرفتم خودم موهاتو کوتاه کنم.(آخه مامانی مدرک آرایشگری داره ) خلاصه یه صندلی تو راهرو گذاشتم و آقا کوچولو رو هم نشوندم روش.وسایلمم آوردم.همه چی داشتم .پیش بندو بستمو با آب پاش موهاتو خیس کردم. مثل آقاها آروم و قشنگ نشسته بودی. کارم تموم شده بود.خیلی ناز شدی.همون موقع امیر (پسر همسایه)اومد بالا.یهو وسوسه شدم تا دور موهاتو با ماشین اصلاح خط بگیرم تا کارم کاملا حرفه ای بشه. از امیر خواستم تا ماشین اصلاحشون بیاره. اونم وقتی آورد نگفت این ماشین رو بیشترین درجشه.منم از همه جا بیخبر.و تازه یه اعترافم بکنم تا اونموقع دستم به ما...
24 مهر 1390

مراسم خوابت!

سپهر گلم! همونطور که قبلا واست گفتم خیلی بد میخوابیدی .به خاطر همین منو بابایی روش های مختلفی روت امتحان میکریم.یکی از این روشها خوابوندنت تو پتو بود. البته این روش از اونجایی شروع شد که وقتی اومدیم خونه ی آنا جونو اونا دیدن که ماشاالله چقدر گلی موقع خوابیدن پیشنهاد دادن تا یه بانوژ یا همون گهواره ی بزرگ واست تهیه کنیم تا بتونی توش راحت بخوابی.(عکسشو ایشاالله واست میذارم)) همین شد که پسر من شد یه پسر تکونی.! عجب دردسری واسه ی خودمون درست کردیم.یه بار که با پدر جونو آنا جون یه مسافرت کوتاه میرفتیم موقع خوابت تو ماشین اونقدر گریه کردی تا بالاخره مجبور شدیم کنار جاده یگوشه نگه داریم و آقا رو بندازیم تو پتو تا بخوابن.!هر ماشینی رد میشد ...
23 مهر 1390

تنهایی های منو پسرم

گل پسر مامان! ما خونواده ی مارکوپلو شده بودیم. وسایلمون روز بعد رسید.قرار بود با بقیه وسایل خونه ی پدر جون (پدر بابا)بذاریم. همیشه وقتی با اتوبوس از اصفهان برمیگشتیم . تو نیشابور بابا دکلای مخابراتو نشون میدادو میگفت محل کار من اونجاست. منم اصلا جدی نمی گرفتم که باید بریم نیشابور زندگی کنیم. اما وقتی بابایی گفت چه روزی وقت داری بریم دنبال خونه.دیگه باورم شد. بازم جدایی و دوری از خونواده.قسمت منم این بود. شما که شیر خشکی شده بودی گذاشتیمت پیش آنا جونو .با بابایی رفتیم دنبال خونه. یه آپارتمان صفر پیدا کردیم .طبقه ی دوم با کلی پله.خونه هم طرح دوبلکس بود و برای رفتن به اتاق خوابا باید چند تا پله رو میرفتیم بالا. ما هم که تجربه...
19 مهر 1390

10 عادتی که به کاهش وزن کمک می کند:

1. عادات غذایی خود را ارزیابی کنید. آیا شب ها دیرهنگام غذا می خورید، درهنگام آشپزی به غذا ناخنک می زنید، باقیمانده غذای کودکتان را شما تمام می کنید؟ نگاهی به اطراف بیاندازید، تشخیص رفتارهایی که می توانید تغییرشان دهید آسان خواهد بود ، تغییراتی که می توانند کالری بزرگی را ذخیره کنند . 2. اگر در رسیدن به برنامه شکست می خورید، برنامه ای برای زمان شکست بریزید. شما به یک استراتژی برای وعده ها و میان وعده های غذایی خود نیاز دارید . میان وعده های سالمی را برای زمان هایی از روز که می دانید گرسنه می شوید و ممکن است از برنامه غذایی خود منحرف شوید، در نظر بگیرید. خیلی از ما خستگی روزانه محل کار را در عصر با خوردن بی مورد جبران می نماییم. ...
18 مهر 1390