خداحافظی با نصف جهان
درس بابایی تموم شد و ما باید سریع برمیگشتیم اما نه به مشهد.هیچوقت فکرشو نمیکردم برای زندگی یه روزی مجبور شم جایی غیر از مشهد و اونم دور از خونوادم باشم. اما بهر حال اینم از مزایای همسر بودنه دیگه. هم خیلی خوشحال بودم که دارم برمیگردم و هم ناراحت .چون جدای از اذیتای تو گل بسری لحظات خوشی رو با بابایی تو اصفهان داشتم.اما بالاخره ما تعهد داشتیم و باید برمیگشتیم. شروع کردیم به جمع کردن همون یخورده وسیله.قرار بود وسایلمونو همونطور که با آقای افتخاری مشترک آوردیم همونطورم برگردونیم.بلیط هوابیما گرفتیم.ساعات آخر خونواده ی آقای افتخاری اومدن بیشمون تو خونه ی خالی . رفتیم فرودگاه تا سوار هوابیماشیم. خداحافظ نصف جهان نخیر مثل اینکه این...
نویسنده :
مامان نسرین
10:22