خرابکاری بزرگ!
چند وقتی بود داشتم باهات تمرین میکردم تا از پوشک بگیرمت. گاهی آزاد میذاشتمو تند تند ازت سوال میکردم. نزدیک خونمون مسجد بود .بابایی گاهی وقتا برای نماز میرفت.اونشب نمیدونم چطور شد هوس کرد گل پسرشو هم ببره. قبلش ازت پرسیدم که گلاب بروتون دستشویی داری گفتی آره و با هم رفتی و کارتو کردی.منم خوشحال از این موضوع و مطمئن از اینکه پسرم تازه کارشو کرده و ترسی نیست همونطور آزاد و رها از بند پوشک فرستادمت مکان مقدس مسجد!!!!!! یکربع بعد بابایی در حالیکه تو رو زده بود زیر یک بغلشو یه موکتم زیر اون یکی بغلش در حالیکه داشت از عصبانیت منفجر میشد اومد خونه و پسرمو خیلی عصبانی گذاشت رو زمین . نیازی به پرسیدن نداشت کاملا معلوم بود چی شده. ب...
نویسنده :
مامان نسرین
15:11