ولیمه ی پسرم
تقریبا بعد از سه روز از بیمارستان مرخص شدیم.پدر جون رسوندنمون خونه.
آنا جون از قبل برای سلامتیت نذر گوسفند داشتن برای حرم امام رضا.
یه گوسفندم جلوی پامون خون کردن.شب قرار بود با همون ولیمه بدن.
بابایی قبلش به مادر جون اینا تماس گرفت و پرسید که شب میان خونه ی آنا جون .اما اونا گفتن نه نمیایم.
اما برعکس شب وقتی تازه سفره رو پهن کرده بودنو مهمونا می خواستن غذا بخورن زنگ زدنو همگی باهم با عمه جونا و بچه ها و همسرا اومدن.
نمیدونی چقدر پیش آنا جون خجالت کشیدم.بابا طفلکی حسابی کلافه و شرمنده بود.
اما خوب هر چی بود گذشت.همینکه اومدن تو عزیز مامان باعث شده بود همه دور هم جمع بشن خیلی باارزش بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی