سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

یه پسر آسمونی

بابایی خجالتی

1390/6/7 12:23
نویسنده : مامان نسرین
207 بازدید
اشتراک گذاری

خاله جون(خاله ی من ) تو اتاق پیشم بودن که بابایی با یه دسته گل اومد. خاله جون گفتن من میرم بیرون شما راحت باشین.

منتظر بودم باباجون با یه حرف عشقولانه ی خوشگل دردی که کشیده بودمو آروم کنه.اما افسوس .امون از این مردای خجالتی.

نه بابا نه حرفی نه حرکتی هیچی.خیال باطلعصبانی

وقتی دیدت خیلی خوشحال شد بغلت کرد البته با ترس و لرز.چون خیلی کوچولو بودی.

گل پسر مامان اینو از من داشته باش :همیشه احساستو برای خونوادت راحت و بدون هیچ خجالتی بیان کن.بذار اونا بدونن چقدر دوستشون داری.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

t & h
5 مهر 90 0:47
سلام
انشاا همیشه سلامت در کنار همدیگه ایام به کامتان باشه
خجالتی بودن مردها و غرورشون جلو ابارز علاقشون رو میگیره
اما فقط همین جملات را بخواهی به پسرت بگی کافی نیست
در عمل راحت باید بهم ابار زعشق کنید حتی اگر شوهرت باز هم کمرویی کنه خودت کم کم پیش برو
مناسبت هایی مثل تولد و سالگرد ازدواج و اعیاد خودش بهانه ای هست واسه ابراز عشق
اشکالی نداره شما مثل همیشه پیش قدم شو
پسرت باید از پدر و مادر خوبش این چیزها رو ببینه که بعدها بتونه منتقل کنه به خانواده اش

البته میدونم که خودت میدونی ولی شاید یادآوریش بد نباشه


سلام دوست خوبم .ممنون که بمنو پسرم سرزدی.
از صحبت های قشنگتم ممنون.به دلم نشست.
وبلاگ قشنگی داری.مطالب جالبی هم مینویسی.
خوشحال میشم بازم نوشته های زیباتو ببینم.با اجازت با افتخار لینکت میکنم.
در ضمن من یه دخترم دارم خوشحال میشم به وب اونم سر بزنی."صدفی نمک خونه" وبلاگ صدف منه.