سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

یه پسر آسمونی

ماجراهای مهمونی رفتن آقا سپهر!

1390/7/6 11:17
نویسنده : مامان نسرین
333 بازدید
اشتراک گذاری

اون سه سال اصفهان تنها مهمونی هایی که میرفتیم خونه ی دوتا از دوستای باباجون بود که اونام مثل ما با خونوادشون اومده بودن اصفهان تا آقای خونه بتونه در کمال راحتی درسشو بخونه.

خونواده ی آقای البرزی و خونواده ی آقای افتخاری.هر دو شون خوب بودن و ما هنوز با هم ارتباط داریم.آقای افتخاری هم مثل ما تو اصفهان صاحب یه پسر شدن به اسم معین البته آقا معین ٤ماه ازشما بزرگتره و الان یه همبازی خوبه واست.

اما از موضوع مهمونی دور نشیم .یه شب آقای البرزی ما رو دعوت کردن تا بریم خونشون.شمام که حسابی جیغ جیغو البته بگم این ماله قبل از شیر خشک خوردنت ها.

خودمون که آماده ی رفتن شدیم جنابعالی رو هم گذاشتیم تو ساک حمل بچه و راه افتادیم .

تقریبا خونشون بهمون نزدیک بود نمی خواست با ماشین بریم.یه ١٠ دقیقه ای خوب و ساکت بودی اما نمی دونم چه فکری کردی که یهو شروع کردی به جیغ زدن.نمی دونستیم چه کارت کنیم.هر جور بود خودمونو رسوندیم به خونه ی آقای البرزی.

اونجام رسم مهمون بودنو رعایت نکردیو باز شروع کردی.

داشتم دیونه میشدم از دستت.به بابایی گفتم تا بدتر نکرده پاشو بریم خونه.

موقع بلند شدن یادم افتاد که یه بار برای اینکه پستونکتو بگبر زده بودم تو مربا.تو هم تا چند لحظه ایی با اون سرگرم شده بودی.پس از خانم البرزی خواستم یخورده مربا بیاره و اینکارو کردم .همه بهمون خندیدن.

اما ماشاالله تو که کلاه سرت نمیرفت تا شیرینی پستونک تموم شد از دهنت انداختی بیرونو دوباره آواز خوشتو سردادی.

سریع خداحافظیمونو کردیمو پستونک دوباره زدم تو مربا و مثل شروع مسابقه ی دو با صدای مک زدنت شروع کردیم ب دویدن.

اما اینم جواب نداد.باز تا شیرینیش تموم شد گریه کردی.

بابابایی تصمیم گرفتیم دیگه تا اخلاقت خوب نشده جایی نریم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نوشین
6 مهر 90 21:58
___♥♥♥
__♥♥_♥♥
_♥♥___♥♥
_♥♥___♥♥_________♥♥♥♥
_♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥
_♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥
__♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥
___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥
____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥
____♥♥___♥♥__♥♥
___♥___________♥
__♥_____________♥
_♥_____♥___♥____♥
_♥___///___@__\\__♥
_♥___\\\______///__♥
___♥______W____♥
_____♥♥_____♥♥
_______♥♥♥♥♥
نازی جون یادش بخیر کوشولوییات همش میگفتی داری چی خا می کنی بگو بدونم


آره خاله جون.چقدر پیله بودم. نه؟