عروسی عمو فرزاد
گفتم که وقتی تو دل مامان بودی رفتمراسم خواستگاری عموجون.حالام نوبت عروسیش بود دقیقا تو 40 روزه شده بودی.
وااااای خیلی اذیتم کردی..از عروسی هیچی نفهمیدم مدام تو اتاق بودم و مشغول شیر دادن.
طفلکی آناجون خیلی کمکم کردن اما کلا نذاشتی از عروسی چیزی بفهمم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی