سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

یه پسر آسمونی

روزیکه تو اومدی

1390/6/4 2:45
نویسنده : مامان نسرین
301 بازدید
اشتراک گذاری

آخرین باری که رفتم پیش خانم دکتر ثقفی_دکترت_ برام 9 شهریور رو تاریخ زد و قرار شد صبح همون روز ساعت 7 صبح بیمارستان باشم.

بابایی هنوز اصفهان بود.قرار بود شب راه بیفته و صبح زود برسه.

خیلی جوش میزدم دوست داشتم هر چه زودتر بیاد.

شب خوابم نبرد .صبح زود پدر جونو آنا جون مثل همیشه سحر خیز و آماده بودن.

اینو یادم رفت بگم شب قبل عروسی دوست صمیمیم مریم بود که بازم با اون هیکل خوشگلم رفتم .بعدا عکسشو بهت نشون میدم.

صبح هر چی این پا اون پا کردم تا ابا برسه . نشد.پدر چون گفتن دیر میشه ما میریم اونم میاد بیمارستان.

تو بیمارستانم پدرجونو مادر جون اومدن. البته کاش نمیومدن.چون بازم مثل همیشه مادر جون با اون حرفا و کاراش حسابی ناراحتم کرد.

لحظه ی اخری که میخواستم برم  برای بستری شدن بابایی بالاخره رسید.اونم چقدر هول. تا حالا طفلی بابا نشده بود نمیدونست باید بیاد یخورده محبت خرجم کنه و منم با روحیه ی ضعیف با همه خداحافظی کردمو با آناجون رفتم بالا.

بعد از کارای اولیه آزمایشو ... رفتم توی اتاق عمل .ساعت حدود 2/5 بعد از ظهر خدا تو رو به ما داد.

یه پسر سفید و نازو خیلی کوچولو .با وزن 2/800.

پرستار برای اولین بار که تو رو به بابا و آناجون نشون داده آنا جون از خوشحالی گریه کردنو سریع نذرشونو ادا کردن.

پسرم از اومدنت خیلی خوشحالم .تو زندگی منو بابایی و همه رو تغییر دادی .دوست دارمشكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)