سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

یه پسر آسمونی

درد دلهای مامانی با بسری1

1390/8/17 8:52
نویسنده : مامان نسرین
446 بازدید
اشتراک گذاری

از دیشب یه چیزایی مثل برف شروع به باریدن کرده.هوام خیلی سرد شده.

همیشه زمستون ما باهم مشکل بیدا میکنیم سر لباس بوشیدن .من خودم سرماییم دوست دارم تو هم حسابی لباس ببوشی.اما........

دیشب موقع خواب به بابا گفتم صبح قبل از رفتن سبهر منو بیدار کن تا بهش بگم خوب لباس ببوشه.

خودم تا صبح همش تو فکر مدرسه رفتنت بودم میترسیدم خواب بمونم و تو لباس گرم نبوشیده بری.

صبح یهو خودم بیدار شدم اومدم دیدم همون بیرهن نازک فرمتو بوشیدی گفتم سبهر جون با این لباس نمیشه بری هوا خیلی سرده اما با همون لجبازی دوره ی نوجوانی و بلوغ که مدتیه گرفتارش شدی گفتی نه مامان جون همین خوبه.

آتیش گرفتم گفتم همون لباس بافتنی لیموییه رو روش ببوش با عصبانیت گفتی اگر ببوشم تا رفتم مدرسه در میارم.منم عصبانی شدم گفتم به درک نبوش.

بابایی که دید من کلافه شدم گفت چرا جوش میزنی خودش میره سرما که خورد میفهمه.

اما آخه مادر من !چرا گوش به حرف نمیدی چرا کاری میکنی که من تو خونه وقتی میرم کنار بخاری همش ناراحته تو باشم که الان تو سرما داری چیکار میکنی؟

یادش بخیر اون سبهر حرف گوش کنی که تو زمستون یکی دو سال بیش هر چی بهش میدادم ببوشه نه نمیگفت و صبح با روحیه ی خوب میرفت مدرسه.

خدا جونم نمیشد این دوران بلوغ و نوجوانی رو یه جور دیگه میذاشتی تا اینقدر مادرا با بچه هاشون در گیر نشنو حس نکنن که بچه ازشون متنفر شده؟؟؟؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله نوشین
21 آبان 90 4:02
سلام چه قالب خوگشلی ای بابا غصه نخور هممون این دورانو گذروندیم حالا شاید شما زیاد نوجونیت یادت نباشه اما ما جوونترا یادمونه خواهر