سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

یه پسر آسمونی

تنهایی های منو پسرم

1390/7/19 9:53
نویسنده : مامان نسرین
359 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر مامان! ما خونواده ی مارکوپلو شده بودیم.

وسایلمون روز بعد رسید.قرار بود با بقیه وسایل خونه ی پدر جون (پدر بابا)بذاریم.

همیشه وقتی با اتوبوس از اصفهان برمیگشتیم . تو نیشابور بابا دکلای مخابراتو نشون میدادو میگفت محل کار من اونجاست.

منم اصلا جدی نمی گرفتم که باید بریم نیشابور زندگی کنیم.

اما وقتی بابایی گفت چه روزی وقت داری بریم دنبال خونه.دیگه باورم شد.

بازم جدایی و دوری از خونواده.قسمت منم این بود.

شما که شیر خشکی شده بودی گذاشتیمت پیش آنا جونو .با بابایی رفتیم دنبال خونه.

یه آپارتمان صفر پیدا کردیم .طبقه ی دوم با کلی پله.خونه هم طرح دوبلکس بود و برای رفتن به اتاق خوابا باید چند تا پله رو میرفتیم بالا. ما هم که تجربه ی بچه داری نداشتیم به این چیزا توجه نکردیم.

خلاصه برگشتیم مشهد.بعد از چند روز با پدر جونو آنا جون رفتیم برای تمیز کردن خونه.

چند روز بعدشم چون بابایی باید کارشو شروع میکرد آماده ی اثاث کشی شدیم.

وسایلو که بار کامیون کردیم خودمونم با پدر جونو آنا جون یارای همیشگیمون راه افتادیم سمت شهر عطار و خیام. Leaf smiley 021

تو تموم این رف و آمدا از خونواده ی بابایی خبری نبود.اصلا نمی گفتن بابچه ی کوچیک چکارمیکنین.

خلاصه باکمک پدرو مادر مهربونم و بابایی دوست داشتنی زودی جابجا شدیم و کارا تمو م شد. و تازه تنهایی منو تو شروع شد.

همسایه ی پایینی دوتا پسر داشت امیر و حسین.امیر بزرگه بود خیلی دوست داشت.گاه میاومد باهات بازی میکرد.

روبروی خونمون مدرسه ی دخترونه بود .ظهرا که سر و صدای بچه ها بلند میشد دوست داشتی ببینی چه خبره.منم بغلت میکردمو از پشت پنجره دخترا رو دید میزدیم.Green smiley 030

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نگين
20 مهر 90 9:00
سلام
هزار ماشاله به اين گل پسر
لينكتون كردم
مواظب خودتون باشين


سلام ممنون