سپهرسپهر، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

یه پسر آسمونی

پسر حافظ خون من!

1390/9/2 23:30
نویسنده : مامان نسرین
566 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره 4سال  پرمشقت لیسانس به پایان رسید.پسرکمو بابایی تو این مدت خیلی سختی کشیدین.خیلی با من همراهی کردین.ازتون ممنونم.

بچه هی دوره تصمیم داشتن جشن فارغ التحصیلی بگیرن.منم که میدونی سرم درد میکنه برای اینکارا.

اونروز بعد از مهد رفتی اداره ی بابایی.منم از صبح تو دانشگاه بودم دنبال کارای جشن.

تو همون هاگیر واگیر نمیدونم چی شد که یهو به سرم زد تو رو آماده کنم تا تو مراسم یه غزل بخونی.به بچه ها که گفتم یکیشون عکس العمل خوبی نشون نداد.گفت نمیتونه بخونه جشن خراب میشه.

اما خوب از اونجایی که مامانت تو دانشگاه ارج و قربی داشت قرار شد بیایو محفل ما رو منور کنی.

زو با بابایی تماس گرفتم انو در جریان گذاشتم.نمیدونم چرا ازش خواستم غزل اول دیوانو باهات کار کنه.غزل سختیه.

طفلی بابا بیکار که نبود.آقای زارع یکی از همکارای بابا خدا خیرش بده.بابایی میگفت سریع از اینترنت واسط غزلو گرفته دوتایی باهات کار کردن.

بعداز ظهر قبل از اومدنتون تماس گرفتمو سفارشای آخرو کردم.به بابایی گفتم آمادت کنه و شما اومدین.

دل تو دلم نبود.وقتی زهره دوستم از پشت بلندگو بعد از کلی تعریف از منو گل پسر ازت خواست تا بیای بالا و هنرتو نشون بدی داشتم قالب تهی میکردم.

همه برات دست زدن.تو هم مثل شیر رفتیو میکروفنو گرفتی و خوندی.خیلی واضح و رسا.فقط یهو انگاری یک کلمه از ذهنت پریده بود گفتی مامان!!! همه خندیدن اما خودت دوباره ادامه دادی.

آفرین پسر مامان واقعا باعث افتخار و سربلندی من شدی.اون لحظه تو آسمونا بودم.

یکی از استادا-استاد نوروز- یکی از کتابای خودشونو برات امضاء کردنو هدیه دادن.

کلا شب خیلی خوبی بود.امیدوارم همه ی بچه ها مثل تو باعث افتخار پدرو مادرشون بشن.

سپهر جون روی سن در حال اجراو خوندن غزل الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها ....... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)